دوشنبه، اسفند ۱۴


در جادههای پُرخَم و دشوار زندگی,

آن گَه که صبر خود نتوانی به درد کرد,

روزی که زندگی برسد بر یکی نشیب

حتّی شراب چاره درد و غمت  نکرد

وقتی ز پا فتادی و نگرفت دست تو,

آن کس که بود یار تو مِهر از تو کرد سَرد,

یاد آر از این زمانه ناساز ناگوار

نسپار لیک دل به چنین روزگار زَرد.

بستیز با زمانه قدّار و هوش دار،

 بنگر که چیست از پس این داغ و رنج و درد.

یا رزم زندگی بپذیر و ستیزه کُن،

یا خود بمیر و دست بدار از چنین نبرد.

با زندگی که قدر به آدم نمینهند،

 دردا که جز به مرگ نسنجند قدر مَرد.

 

مصرع آخر از یکی از غزلیات سایه تضمین گرفته شده.

 

 

سروده ای از رضا برون

بهمن 1391 برلین آلمان.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر